کد مطلب:313376 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:178

دیدار علیا مخدره زینب با مادرش فاطمه ی زهرا در خواب
در طراز المذهب، از بحر المصائب نقل می كند كه: روزی حضرت علیا مخدره



[ صفحه 101]



زینب علیهاالسلام نزد حضرت سجاد علیه السلام آمد. حضرت چون چشمش به آن مخدره افتاد، فرمود: ای عمه، دیشب در عالم رؤیا چه دیدی، و از مادرت فاطمه علیهاالسلام چه شنیدی؟ آن مخدره عرض كرد: تو از تمامی علوم آگاهی. آن حضرت فرمود: چنین است، و مقام ولایت همین است؛ اما من می خواهم از زبان تو بشنوم و بر مصیبت پدرم بنالم.

عرض كرد: ای فروغ دیده ی بازماندگان، چون چشمم قدری آشنا به خواب شد، مادرم زهرا را با جامه ی سیاه و موی پریشان دیدم كه روی و موی خود را با خون برادرم رنگین ساخته است. چون این حال بدیدم، خویشتن را بر پای مباركش بیفكندم و صدا به گریه و زاری بلند كردم و سر آن حال پر ملال از وی بپرسیدم. فرمود: دخترم، زینب، من اگر چه در ظاهر با شما نبودم، لیكن در باطن با شما بودم و از شما جدا نبودم. مگر به خاطر نداری عصر روز تاسوعا، كه برادرت را از خواب برانگیختی، برادرت بعد از مكالمات بسیار گفت: جد و پدر و مادر و برادرم آمده بودند، چون برمی گشتند مادرم وعده ی وصول از من بگرفت؟! ای زینب، مگر فراموش كردی شب عاشورا را كه ناله ی وا حسیناه! وا حسیناه! از من بلند شد و تو با ام كلثوم می گفتی كه صدای مادرم را می شنوم؟! آری من در آن شب، با هزار رنج و تعب، در اطراف خیمه ها می گردیدم و ناله و فریاد می زدم و از این روی بود كه برادرت حسین به تو گفت: ای خواهر، مگر صدای مادرم را نمی شنوی؟

ای زینب؟ مگر در وداع بازپسین فرزندم حسین، و روان شدن او سوی میدان، من همی خاك مصیبت بر سر نمی كردم؟ ای زینب، چه گویم از آن هنگام كه شمر خنجر بر حنجر فرزندم حسین نهاد، و من سرش را در دامن داشتم و حیران و نگران بودم كه سر فرزندم حسین را بر نوك سنان برآوردند. ای زینب، ای دختر جان من، چه گویم از آن وقت كه لشگر از قتلگاه به سوی خیمه گاه روی نهادند و شعله ی نار به گنبد دوار برآوردند. ای دختر محنت رسیده، من همانا در نظاره بودم كه مردم كوفه با آن آشوب و همهمه و ولوله خیمه ها را غارت كردند و آتش در آنها زدند و جامه های شما را به یغما بردند و عابد بیمار را از بستر به زمین افكندند و آهنگ قتلش نمودند و تو، نالان و گریان، ایشان را از این كار باز می داشتی. نیز هنگامی كه شما را از قتلگاه عبور می دادند تمامی آن احوال را می دیدم و آن چهار خطاب تو به جد و پدر و مادر و برادرت را استماع می نمودم و اشك



[ صفحه 102]



حسرت از دیده می باریدم و آه جانسوز از دل پر درد برمی كشیدم. ای دختر جان، من، این خون حسین است كه بر گیسوان من است، و من در همه جا با شما همراه بودم، خصوصا هنگام ورود به شام و مجلس یزید خون آشام و رفتار و گفتار آن نابكار بدفرجام.

علیا مخدره زینب علیهاالسلام می فرماید عرض كردم: ای مادر، از چه روی این خون را از موی و روی خویش پاك نمی فرمایی؟ فرمود: ای روشنی دیده، باید با این موی پر خون را در حضرت قادر بی چون به شكایت برم و داد خود را از ستمكاران و كشندگان فرزندم باز جویم، و عزاداران و گنهكاران امت پدرم را شفاعت بنمایم. و تو را وصیت می كنم كه سلام مرا به فرزند بیمارم، سید سجاد، برسانی و بگویی به شیعیان ما اعلام كند كه در عزاداری و زیارت فرزندم حسین كوتاهی نكنند و آن را سهل نشمارند كه موجب ندامت آنها در قیامت خواهد بود.